▓█♦OnYx♦█▓

بدون توضیح میریم سراغ داستان قشنگ خودمون:

 

قربانی کردن بخش عزیز زندگی...

روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید. " 

شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد....

 

بقیه داستان ادامه مطلب...


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1389برچسب:داستان,داستان کوتاه و زیبا,داستان پندآموز,داستان شیرین و زیبا,داستان عبرت آموز,ساعت 2:35 توسط فرزاد| |

خوشبختی...


خوشبختی، نامه‌ای نیست که یک روز، نامه‌رسانی، زنگ در خانه‌ات را بزند و آنرا به دستهای منتظر تو بسپارد

خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...

به همین سادگی،
به خدا به همین سادگی؛
اما یادت باشد که جنس آن خمیر، باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...


خوشبختی
را در چنان هاله‌ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده‌ی ادراک‌ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...

خوشبختی همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...

 

قسمت بعدیش قشنگه تو ادامه مطلبه حتما بخونینش...


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1389برچسب:داستان عاشقانه,داستان کوتاه و زیبا,داستان پندآموز,داستان شیرین و زیبا,داستان عبرت آموز,داستان,ساعت 2:52 توسط فرزاد| |

 

یه داستان پندآموز دیگه...

 

... وحالا داستان:

روزی کسی به خیام خردمند، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت، گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من، چه زمانی درگذشت ؟؟؟!!!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟؟؟...


ادامه مطلب


Power By: LoxBlog.Com